ریحانه،گل بهشتیریحانه،گل بهشتی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ریحانه گل بهشتی

تو راه شمال

بیست و ششم  فروردین بود که مادر جون و آقاجون و خاله جون و مادربزرگ مامانی اومدن خونمون و اون   شب رو خونمون موندن کلی خوش گذشت فردای اون روز من و شما با آقا جون رفتیم شمال چون پنج شنه   عروسی دعوت بودیم و بابایی نمیتونست بیاد این عکسها رو توراه شمال وقتی برای استراحت کردن پیاده   شدیم انداختم .شما از این گلهای وحشی خیلی خوشت میومد و ذوق کرده بودی چه جور .                               ...
31 فروردين 1393

عاشق این عکسهاتم

صبح جمعه ( بیست و نهم فروردین) بابایی هم اومد و ما بلافاصله با دایی ها و خاله های مامانی همگی   رفتیم خونه مادربزرگ مامانی خیلی به من خوش گذشت شما هم که دیگه نگو با بچه هابازی میکردی و   دنبال اونا میرفتی رفتیم تو باغ بابا بزرگم کلی عکس انداختیم               ...
31 فروردين 1393

عروسی

  یه دونه عکس از عروسی بیشتر ننداختم آخه اولش از صدای بلند توی هتل   ترسیدی و خیلی گریه کردی ولی بعدش خانوم شدی و کلی خوابیدی     ...
31 فروردين 1393

واکنش ریحانه نسبت به عروسکش

عسل مامان شما این عروسکت رو وقتی که میخونه خیلی دوست داری ولی وقتی مامان آوردمش   نزدیکت اول ترسیدی و رفتی دورتر نشستی بعد از مدتی از دور نگاه کردن کم کم بهش نزدیک شدی و از   موهاش میترسیدی و بعد از یه مدتی متوجه شدم که داری موهاشو میکشی همین کار باعث شد که از   مو کشیدن خوشت بیاد و وقتی مامان خوابیدم موهام رو میکشی             ...
31 فروردين 1393